Good, Honest, Snake Oil

آرتور به توصیه عمو در ولنتاین وارد دفتر کلانتری می شود. او با کلانتر کورتیس مالوی صحبت می‌کند، که به پوستری تحت تعقیب برای بندیکت آلبرایت، فروشنده روغن مار که در حیله گری مشغول است، روی دیوار اشاره می‌کند. داروی او مردم را می کشد و از آرتور خواسته می شود که او را زنده بیاورد. پس از پیدا کردن آلبرایت، آلبرایت در ابتدا مشکوک است که آرتور یک شکارچی فضل است. آرتور وانمود می کند که به دنبال دارو برای مادر بیمارش است و پس از تحویل دارو، آن را در آب می اندازد و هفت تیر خود را به سمت آلبرایت نشانه می گیرد. آلبرایت ادعا می کند که او یک شفا دهنده است و می تواند با ارواح صحبت کند و از آمدن خودداری می کند.

آرتور پس از اینکه نزدیک بود از صخره بیفتد مجبور می شود جان خود را نجات دهد، اما آلبرایت از اینکه آرتور همچنان قصد دارد او را به داخل بیاورد ناامید است. آلبرایت به داخل آب می پرد، اما در جریان جریان گیر می کند (اگر آرتور نتواند او را به عقب بکشد. بر روی صخره، او به داخل رودخانه خواهد افتاد بدون اینکه صحنه بین‌المللی وجود داشته باشد). آرتور او را تعقیب می کند، و در نهایت او را با کمند خود می گیرد و او را به دام می اندازد. او آلبرایت را به کلانتری منتقل می کند و جایزه را می گیرد.